کتاب، معرفی کتاب، خرید کتاب، کتابفروشی

معرفی کتاب، خرید کتاب، ، Book، معرفی کتاب داستان، رمان، ادبیات

کتاب، معرفی کتاب، خرید کتاب، کتابفروشی

معرفی کتاب، خرید کتاب، ، Book، معرفی کتاب داستان، رمان، ادبیات

کتاب، معرفی کتاب، خرید کتاب، کتابفروشی

معرفی کتاب، داستان، خرید کتاب داستان، خرید کتاب رمان، بهترین کتاب های داستان، کتابهای نقد ادبی، کتاب های انتشارات سخن، انتشارات نیلوفر، کتابهای نشر نی، نشر مرکز

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شب ظلمانی یلدا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کتاب شب ظلمانی یلدا توسط نشر چشمه متشر شده است. رمان «شب ظلمانی یلدا» نوشته‌ی «رضا جولایی» است. در توضیح پشت جلد کتاب آمده است: «رضا جولایی نویسنده‌ی نام‌آشنا و صاحب‌سبک روزگار ماست. رمان‌ها و داستان‌های او در بیش از سی سال از کار نویسند‌گی‌اش بیانگر نگاه خاص و منحصربه‌فردش به تاریخ و روایت در ادبیات ایران بوده است. رمان شب ظلمانی یلدا یکی از همین رمان‌هاست که برای نخستین‌بار سال 1372 منتشر شد. رمانی که نشرچشمه بعد تجدیدچاپ اثر درخشان جولایی یعنی سوءقصد به ذات همایونی، از نو چاپش کرده است. رمان داستان چند شخصیت است. از سرباز مجروحی گرفته که در جنگ با روس‌ها زخم برداشته تا جوانی مسیحی با دغدغه‌های عجیبش. این دو کلان‌روایت درهم ترکیب می‌شوند و ماجرایی رقم می‌زنند از اتفاق‌هایی در دل تاریخ که قرار است رفتارهایی عاشقانه، سیاسی و بیش از آن‌ انسانی بسازند. فضای نو رمان و توجه نویسنده به عناصری متفاوت در دل این تاریخ است که شب ظلمانی یلدا را به رمانی خواندنی و تأثیرگذار تبدیل می‌کند. جولایی در اکناف تاریخ غیررسمی‌اش آدم‌هایی را می‌سازد که در حال تجربه‌ی هراس‌ها و بیم‌هایی‌اند که در نهایت هویت‌شان را رقم می‌زند. جهانی که در آن ماجرا گاه از تصویر شمایل مسیح بر پارچه شروع می‌شود... جولایی نویسنده‌ی تکه‌های پرغبار است. ذهنی داستان‌گو که می‌خواهد زمان ازدست‌رفته را احضار کند.» در بخشی از داستان می‌خوانیم: «تمام شب بیدار بودم. تاثیر مکیف از میان رفته بود و میان خواب و بیداری درد می‌کشیدم. زخمی‌ها ناله‌های شبانه را آغاز کرده بودند که آوایی دیگر داشت. تنها درد نبود، غربت و ترس چشم دوختن به تاریکی جهان نیز بود. با اندک صدایی سرها به سوی در می‌چرخید. آتشدان‌ها همه خاموش بود. سرما از لته‌های در به درون می‌وزید. آن‌ها که بیدار بودند، با چشمانی ازحدقه‌درآمده در گوش هم چیزی می‌گفتند. اکنون نیمی از آن‌ها خبر هزیمت افواج را شنیده بودند. هوا روشن شده بود که کسی ارابه‌ای پراثاثیه دید. چند نفر از خدمه‌ی آتشخانه سوار بر آن بودند. او فریاد زد "ما را در این‌جا رها کرده‌اند، می‌خواهند بگریزند." همه بیدار شدند و سروصدا بالا گرفت. آن‌هایی که زخم‌های ناچیز داشتند، برخاسته و دیگران را تشجیع می‌کردند.»

  • مورچه بوک